A Cyber Criminal

!...لطفا منطقتان را عقب تر در آورید و پا برهنه وارد شوید

تو فکر بودم؛ مدت ها، که چرا روان گردان مصرف نمی کنم. شایدم می کنم، چون شخصی که روان گردان مصرف می کنه روانش اینقد گردیده که دیه نمی تونه تفاوتی بین الان خودش با زمانی که روانش نمی گردید حس کنه؛ در هر حال. اینکه من روان گردان مصرف کردم یا نکردم، یه چیز نامفهومه و از اونجایی که تاثیرات روان گردان هایی مثه ال اس دی عموما تو آزمایش مشخص نمی شن، بنده هیچ وقت اینو نخواهم فهمید. مگر یه روزی که اتفاقا یه فک صورتی رو روی یه چرخه در حال فوت کردن قهوه ش ببینم و با خودم فک کنم که عجیب آشنا می زنه یا نه؛ در کل احتمال اینکه توهم در چنین سطح پیش پا افتاده ای باشه که صرفا از ناخودآگاه بنده نشات بگیره، به شدت کمه.

 

در هر حال؛ تو فکر بودم! آیا می شه روان گردان مصرف کرد، به راحتی؟ البته که نه. موانع زیادی جلوی مصرف روان گردان شما رو می گیره که نیاز به حل دارن؛ از جمله اینکه دستاتون رو شسته باشید، آب دم دستتون داشته باشید، نیاز به مراجعه به دستشویی نداشته باشید و احیانا، جوراب پاتون نباشه. بعدش می شه مسائل پیش پا افتاده ای مثه سطح دسترسیتون به بازار سیاه، زمان، مکان، پول کافی و دوز مصرف رو بررسی کرد که معمولا در اقل زمان حل می شن؛ با این حال. وقتی بنده هیچ کدوم از مشکلات ذکر شده رو در خودم نمی بینم، درک این که چرا نباید ال اس دی مصرف کنم مشکل به نظر می رسه.

 

بگذریم! حالا به این مورد می رسیم که آیا، نیازی به گردش روان بنده هست؟ اصولا گردش روان چی تعریف می شه و چگونه ایجاد می شه؛ اصن وقتی که مغز من به عنوان یه هوموسایپنیس به بیشترین حد خودش در تکامل رسیده، می تونه اینقدر حقیر باشه که توسط دو میکرو گرم ال اس دی، چیز های طبیعی رو فرا طبیعی یا دگرگونه ببینه؟ اگه که اینه، خاک تو سر این مغز. عاقا اصن تف تو سر این مغز.:|

 

از طرفی نظریه ای هست که بیان می کنه مصرف روان گردان تنها قفل دسترسی به سطوح بالاتر آگاهی رو باز می کنه؛ بنابراین روان گردان در بعضی شرایط می تونه منو به عرفان حقیقی نزدیک تر کنه (نه اون عرفان، جوگیر نشید عزیزان:دی) و عمق درک منو افزایش بده. بنابراین، آیا تمام این آدمایی که روز و شب مرارت می کشیدن تا به یه درجه نسبی از عرفان برسن، بیکار بودن؟نمی شد یا مصرف روان گردان چنین عرفانی رو تجربه کنن؟ مرض داشتن؟ مریض بودن؟ مسری بوده که در طول قرن ها ملت دائما اینو ادامه می دادن؟ از اونجایی که نبودن و هم بنده می دونم هم شما، نتیجه می گیریم این سطح از آگاهی که مصرف روان گردان به وجود میاره تقلبی هست، البت با فرض اینکه ملت در دوره های پیشین می دونستن باس چیو مصرف کنن که روان ـشون شروع به گردیدن کنه -  که البته بنده شک دارم. بنابراین، بی خیال. شروط مسئله داره از حد می گذره.

 

و از همه ی اینا که بگذریم، به این مهم می رسیم؛ ما در تعادل روانی به سر می بریم؟

 

نمی شه با اطمینان پاسخ داد؛ چون همون طور که هر آدم عاقلی نمی تونه درجه ی عقل خودش رو، مگر در مقام مقایسه با دیگران تشخیص بده، هیچ انسان غیرمتعادلی هم نمی تونه درجه ی عدم تعادلش رو به تنهایی تشخیص بده، مگر در مقام مقایسه با دیگران. حالا تصور کنید ما در یه شبکه ی جهانی محدود، فقط در ارتباط با آدم های مثل خودمون بسته بندی شدیم؛ از جانب اشخاصی که اصطلاحا اونا رو عاقل می نامیم. آیا ما حتی در مقام مقایسه با اطرافیان، می تونیم تشخیص بدیم از سلامت روانی برخورداریم یا نه؟ خیر. چون هرکسی که دیده می شه دقیقا و عینا رفتاری مطابق ما نشون می ده. از کجا می شه فهمید اینجوری نیس؟ راه حلی وجود نداره.

 

حالا یه ذره به اطرافتون دقت کنید؛ یه دنیایی دارید بر پایه هیچ، سست و لرزان، یه چیزی که بر یک منطق کج سوار شده، چیزی که دلیلی برای اثبات یا عدم اثباتش وجود نداره. همه چی غوطه ور در عدم قطعیته؛ توصیفات، رنگ، بو، مزه، احساسات، افکار، وجود، جسم، مسئله! همه صرف درک شما هستن از محیطی که توش وجود دارید - تصحیح می کنم، حتی شما هم وجود ندارید.

 

در جهانی از موج غوطه ورید. منطق، لمس، گیرایی، استنتاج. همه ی اینا به وسیله ی مغز شما براتون فراهم شده؛ یه کدِک، چیزی برای کمپرس و دی کمپرس کردن اطراف. اطراف شما صرفا جهانی از موج های الکترومغناطیس وجود داره که اونو به صورت نور و سایه، رنگ و درخشش می بینید؛ بنابراین با تکیه بر ماهیت موجی و ذره ای الکترون، حتی شما هم جزئی از امواج هستید. از اون جایی که این کدک برای همه یک جور کار می کنه، آیا می تونید تشخیص بدید چیزی که ابتدا به صورت کمپرس توی فایل rar وجود داشته چیه؟ خیر. حتی اگه پیام های الکترومغناطیس که دریافت می کردید متفاوت بوده باشن، با تشریح به یک چیز واحد در هم شکسته می شن. شما نمی تونید درک کنید چیزی که واقعا استنتاج می کنید چیه.

 

تشریح می کنم؛ اطراف شما فقط و فقط موج هست. الگوهای تداخلی امواج هولوگرام که توسط ماهیت هولوگرافیک مغزتون براتون قابل درک می شن. با این توصیف، زمانی که مغز شما چیزی رو استنتاج نمی کنه یا در معرضش قرار نمی گیره، اون چیز چیزی نیس جز یک مشت موج؛ دنیایی برخلاف چیزی که تا حالا می شناختید. به وضوح می گم؛ چیزی اطراف شما وجود نداره مگر اینکه مغزتون اون رو استنتاج کنه. در یک مثال ساده، چیزی اطرافتون وجود نداره مگر اینکه بهش نگاه کنید. همین حالا اگه برنگردید و پشت سرتون رو نگاه نکنید، نمی تونید تشخیص بدید که چیزی به اسم کمد اونجا هست یا نه، یا پشت سرتون چیزی به عنوان پشت مو وجود داره یا خیر. باید دست ببرید و لمس کنید. لمسش کنید!

 

وضعیت وقتی بدتر می شه که حتی ندونید چیزی به اسم موج اونجا وجود داره یا نه. حتی اگه بخوایید از دید الکترونی که ماهیت موجی داره بهش نگاه کنید، بازم تجسم پذیر نیس. حتی شما -  حتی من هم الکترون رو به صورت یه گوی نقره ای ریز تو پر می بینم که خعلی دقیق شم روش، از نفری سه تا کوارک تشکیل شده. تصویری از کتاب شیمی دو؛ حتی نمی تونید این ماهیت دو گانه رو تجسم کنید! چه رسد به مکانش، زمان حرکت و سرعت حرکت که دیه جای خود دارن. بنابر نظریات کوانتومی، هیچ چیزی در قطعیت مکان، زنده و مرده، روشن و تاریک و خشک و خیس وجود نداره. شما هم چنان در راستای تشخیصش دقیق شید، موفق باشید عزیزان!

 

تو فکر بودم؛ با این شرایط اصلا نیازی به مصرف روان گردان هست؟

 

پرونده بسته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت 19:41 توسط ArseniC|

 این پست اولین پست رمزدار است؛ ولی اطمینان می دهم که آخری نخواهد بود.

رمز این پست را می توانید در جمله آخر صفحه 29 ـم "مرگ وحشتناک پسرک صدفی" پیدا کنید.

نوشته تیم برتون؛

ترجمه توسط نینا جمشید نژاد،

چاپ سوم.

شابک: 2 - 2 - 92863 - 964

حق چاپ و انتشار مخصوص نشر زاوش است.

با کیبورد انگلیسی؛

بدون اسپیس، نقطه، دش و مشتقات دیگر.

با تشکر!:flower:



 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
فقط رمز را وارد کنید!

ضمیمـ ـهـ!
پرونده بسته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 10:23 توسط ArseniC|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت